روح شهر، شهر و شعر
آیا اساسا می توان شهر را احساس کرد؟ اگر شهر همانند انسان بدنی داشته باشد مرئی و قابل مشاهده، آیا از پس این بدن، روحی هم در جریان است؟ سوای از ساختمان ها و راهها و ابنیه تاریخی و وسایل نقلیه و…،آیا چیز دیگری هم قابل درک است یا شهر همین است که دیده میشود و به کار گرفته میشود؟ به قول (لوکوربوزیه معمار، شهرساز، نویسنده و نقاش سوئدی) روح شهر آن قسمتی از شهر است که از دید عملگرایانه هیچ ارزشی ندارد؛ صرفا شاعرانگیست، حسی که فینفسه کامل است، هر چند در واقع بخشی از خودمان است.
در سالهای اخیر مدیران شهری ما به چه میزان به جنبه ی معنایی شهر مشغول و ملتزم بودهاند؟ یعنی آن حس ماندگار از شهر که در لابه لای خطکشهای مهندسی شده شهر دیده نمیشود، با مقیاس های کمی و اعداد و ارقام و تعداد کلنگ8های افتتاح سنجیده نمیشود، حسی که با خود طعم زندگی و دیده شدن و ارج به همراه دارد. همان چیزی که تمام تلاش ها برای یافتن آن است اما خیلی وقت ها در انتهای روز تلاش ها، گم میشود و در شب برداشت ها، تنها؛ گنگ و خسته در ساکنان می نگرد؟
شهر بیش از آنکه جمع ساختمان ها و راهها باشد جمع انسان هایی است با آرزوهایی محقق شده یا بریده بریده شده…و حال چه نیک است مدیریت شهری پیش رو؛ در جستجوی اصل و رضایت روح شهر به چنین پرسش هایی بیندیشید؛
آیا روح شهر هر آنچه هست که از گذشته و اتفاقات تاریخی بدست آمده و یا خواست و گرایشات شهروندان کنونی در گروه های مختلف عمر، می تواند آن روح را شکل دهد یا اگر نتواند همواره بخشی از روح شهر رنجور و بیمار یا نارس است؟
آیا مدیریت شهری می تواند استرس ناشی از سرعت زندگی شهری را دست کم در بخش هایی مهار یا تعدیل کند؟
طبیعت نهاد آدمیست، چگونه مدیریت شهری می تواند طبیعت را به نحو مداراجویانه با اقلیم شهر و نه مخرب؛ به روح شهر پیوند بزند؟
چگونه میانسالان و کهنسالان شهر در جریان تخریب ها و نوسازی های ناگزیر، دچار گم گشتگی هویت و خواست نشوند و روح خردمند شهر همچنان با نشاط تنفس کند؟
چگونه شاعرانگی استعلا بخش آدمیان در ترکیب رنگ ها و فرم های شهر به بن بست بتن ها و رنگ های خنثی برنخورد؟!
چگونه زنان همانطور که در زیباسازی خانه هایشان خلاق و مبتکر اند در چیدمان شهر بازوی فکر و اجرا و اولویت می توانند باشند؟
چگونه نشاط و تنوع و تغییر مورد خواست کودکان در این مکان بزرگ پاسخ خواهد گرفت؟
چگونه شهر می تواند زنگ تفریح های کوچک اما موثر برای عابران شهر و بار سنگین زندگی شان ایجاد کند؟
و اما گرسنگی… روح هایی که در گرسنگی هرگز متولد نمیشوند و یا معلول و بیمار به دنیا می آیند، چگونه کمرنگشدن چهرهی تلخ گرسنگی و فقر ساکنان، می تواند روح شهر را ممتاز و پر نشاط کند؟
این مردم، شهری را می خواهند که دوستش داشته باشند! جایی که جمع بودن علاقهی دیگری در آنها بیافریند علاوه بر خاطرات شخصی و خانوادگی…
جایی که همه برای داشتن و ساختن آن همدلاند و شهردار(ی) که گاه همه چیز را رها کند و در خیابانهای شهر راه برود و نبض روح زندگی شهری را اندازه بگیرد و مراقبت کند. شهردار آیندهی مشهد، مدیران شهری در راه…
چگونه می توانید چنین شهری را بیافرینید؟
سوفیا بیغم: دانش آموخته و پژوهشگر فلسفه و اخلاق حرفه ای